براي ثبت بهترين لحظه هاي با تو بودن

مهد مامان زهره

سلام پسر گلم دیروز ناهار خونه مامان اینا بودیم و تو ماشالله برای خودت از این اتاق به اون اتاق و توی آشپزخونه تند و تند میرفتی و میومدی و خوب خداروشکر مثه خونه من خونه مامان اینا خطرناک نیس خلاصه تصمیم گرفتیم امروز بیاریمت پیش مامان اینا و برای اینکه از خواب پانشی لای پتو بپیچیمت جالبه که تا برت داشتم شروع کردی به پوف کردن و خندیدن و تا خود خونه مامان زهره خندیدی و نگاه دوروبر کردی ..ای جیگر مامان با اون لبا و چشا کلی سخت بود گذاشتنت ولی همین که میبینم اونجا خوشحالی و میخندی واسم کافیه امیدوارم امروز راحت بخوابی و دنبال مامانت نگردی ای قربون شکل ماهت بشم دردونه من
19 دی 1394

آراد من ده ماهه شد

پسر من دیگه رفتی توی یازده ماهگی دیگه مرد شدی واسه خودت... میدونی چقدر روزامونو قشنگ و قشنگ تر میکنی وقتی با دستای کوچولوت دست میزنی و انگشت معروف اشاره رو به سمت هرچیز میبری اینقدر حواست به همه چی هست که آدم کیف میکنه.وقتی چیز جدیدی رو میبینی اول با انگشت اشاره میری سمتش بعد که مطمئن شدی باهاش بازی میکنی وقتی چیز جالبی توجهتو جلب میکنه اول خوب از دور نگاش میکنی و خوب بررسی میکنی ببینی ارزش داره بری سمتش یا نه اگه ارزششو داشت تو یه حرکت سریع و بامزه سینه خیز میری سمتش اینقدر این کارو بامزه انجام میدی که محاله کسی ببینه و نخنده و کیف نکنه دلم میخواد حس و حال تک تک این روزهامو این شیرین کاریاتو ضبط کنم.کاش میشد به جای عکس و...
12 دی 1394

سینه خیز رفتن آراد

سلام گل مامان خوب دیگه سه روزه که به صورت خیلی بامزه ای سینه خیز میری و هرکی میبینه این مدل رفتنتو کلی کیف میکنه مثلا لول هدفتو تعیین میکنی بعد هم چشماتو گرد میکنی و به سمت ههدف میری با سرعت هرچه تمام تر!حالا جالبیش اینجاست که وسط راه اگه خسته شدی یه هو روی یه دست تکیه میدی و برمیگردی دوروبرو نگاه کردن این حرکتت عالیییییه مخصوصا که بادی هم به غبغب کوچولوت میندازی و من روده بر میشم از خنده از این کار شیرینت جدیدا شب ها خیلی بهم وابسته شدی و بیشتر اوقات در حال غلت زدنی و بعد خودت گریه میافتی  چرا آخه مامان نمیدونم چکار کنم از شدت این وابستگی کم کنم.آخه اینجوری نمیتونی تا هروقت بخوای بخوابی و صبح ها اکثرا از هفت صبح بیداری ...
5 دی 1394

اولین یلدا

خوب دیگه دیشب اولین یلدات رو کنار مامان بزرگ و بابابزرگ و عمه و عمو و دایی سپری کردی و حسابی وروجک شده بودی قشنگ مامان پارسال همچین موقعی تو شکمم داشتی وول میخوردی یادته؟ یادته منم دیابت گرفته بودم همین موقع ها بود چقدر غصه دار بودم؟ کی فکرشو میکرد سال دیگه همه این غصه ها یادم بره یه جوجه خوشگل یه پسرماه داشته باشم دیروز نزدیک اداره برات چند تا عروسک کوکی گرفتم کلی خندیدی و خوشت اومد کم کم داری تلاش میکنی که چهاردست و پا هم بری تنبل خان من از هم سن و سالات عقب افتادیا فکر کنم به مامان بابات رفتی باورم نمیشه دو ماه و ده روز دیگه تولدته وای یعنی داره یک سالت میشه مامانم؟یعنی قراره تاتی تاتی کنی؟ یعنی قراره شروع کنی به حرف زد...
1 دی 1394
1